♀♥㋡ ایران ، وطن من♀♥㋡
سکوت طاغوت شب و تابش دلفریب ماه و طنازی ستارههای دروغین، روی به عدم نهاد.
شام سیاه هجران به سر رسید و سپیدههای وصل یاران، از افق ایران بردمید.
«مهرآباد»، با آغوشی پرمهر، با فرشی از گلهای محمدی، میزبان مردی از جنس نور و از تبار یاس بود؛ مردی آسمانی و بزرگ، با اندیشهای سبز و با کولهباری از محنت غربت بر دوش.
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که از انفاس خوشش بوی کسی میآید
اینک، خیابانها را با عطر و گلاب شستهایم و کوچهها را آذین بستهایم؛ همای سعادت میآید و بهار را با دامن دامن سبزی و ترنم و طراوت به ارمغان میآورد…
خنکای نسیم خوش عطری از بهشت زهرا میوزد، بذر هدایت و نصرت در سینههای آسمانی میپاشد و سینهها، روشن از کهکشان عشق میشود.
قلبها در قفس سینه پرپر میزند و نفسها به شماره میافتد و چشمهای بیقرار و منتظر، به آسمان دوخته شدهاند.
نبض زمان از حرکت بازمیایستد و به تماشای شکوهِ روزگاری جاودانه مینشیند.
… مردی میآید؛ خسته از سالها رنج فراق، با دلی پرامید و عزمی راسخ، با قدمهایی استوار و قامتی باصلابت و کولهباری از آزادی بر دوش.
میآید و چون خورشیدی تابان، بر سایهی شوم ابلیس میتازد.
میآید و عَلَم فتح و پیروزی را افراشته میکند: «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ».
میآید و آسمان دلها را، از زیورِ معرفت و ایمان لبریز میکند و ریشهی ظلم و ستم و تباهی را، با روشنیِ نگاه مقتدرش میخشکاند.
میآید؛ با لبهای تشنهی دیدار، در پی عطش طولانی و سوزان هجران، از زلال حیاتبخش حضورش سیراب شوند.
میآید؛ تا دمی مسیحایی و عصایی موسایی در دست پرچم و رهایی و پیروزی بر دوش.
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
اینک، آغوش گشودهایم تا به استقبال فجر آفرین بی بدیل نهضت برویم؛ مردی که وارث رسالت بود و مفسر راستین ولایت؛ حضورش قصیدهی بلند آزادی بود و شعر زیبای معرفت؛ سخنش، مرهمی بر دلهای دردمندِ عاشق بود و پیکانی بر قلب ستم پیشگان؛ قلمش، ذوالفقاری بود بر فرق نفاق و کفر؛ و گام هایش، استوار بود و بت شکن. از تلالو نگاهش، امید شکوفه میزد و آرزو بال و پر میگشود.
امام، خورشید زادی بود که از نَفَسش سپیده میتراوید و از کلامش نور زندگانی میبارید؛ مردی که در قنوتش، قنات بزرگواری جاری بود.
«دههی فجر»، تجلی شکوهمند حماسه و سرافرازی ملتی است که در عصر اسارت انسان و در روزگار قحطی انسانیت، صفحهای زرین در تاریخ حیات طیبه آدمی گشود و صلای خداخواهی، معنویت، آزادی، استقلال و اسلام خواهی را در گوش جان جهانیان طنین انداز کرد.
«دههی فجر»، یاد آور روزی است که آن سوار سرافراز از راه رسید و در حالی که پرچم هماره پیروز ولایت را به دست داشت، عرصهی زمین و زمان را نور باران کرد. به راستی! او از دیار ایمان و یقین آمده بود؛ تا به حکومت ظلم و ظلمت پایان دهد.
روح خدا که قامت بر افراشتهی ولایت بود، لباس عزت و کرامت، بر اندام موزون ولایت پوشاند.
سلام خدا بر آن روح ریحان، خمینی بزرگ که همه عزت و کرامتش از خدا بود.
قسم به شکافتن نور، آن گاه که خورشید، جان سرخش را در طبق ایثار مینهد. قسم به تکه تکه شدن تاریکی، آن هنگام که «روز» از آغوش سرخ صبحگاه پیروزی متولّد میشود. قسم به «خون»، وقتی که به ستیزه بر میخیزد با شمشیر. قسم به انسان، وقتی که به مقام حقیقی خود ـ خلیفة الهی ـ باز میگردد و پروردگارش را به ذکر دوبارهی «احسن الخالقین» میخواند.
قسم به توفان، آن گاه که با هزاران جانِ به زلال حقیقت رسیده، میخروشد و خشمگنانه به تلاطم در میآید.
قسم به تلاطم، آن گاه که تزلزل میآفریند در دل کاخها و کاخنشینها.
قسم به «مرد»، آن گاه که مطمئن و آگاه، کتاب عشق را میبوسد، فریاد حماسه بر لب جاری میکند، و کفن حقیقت بر تن، پای در میدانگاه مبارزه مینهد.
قسم به عشق، قسم به عشق، آن گاه که دست انسان را میگیرد و میبرد به اوج یقین و آن گاه شعلهور میشود در روح نیم جانِ یک ملت و آنگاه که حماسه را بر لبهای عاشق جاری میسازد تا از انسان، نامی دوباره بسازد.
و قسم به نور، آنگاه که شکافته شود و تن زمخت تاریکی را، تکه تکه به بایگانی تاریخ بسپرد.
و قسم به حقیقت مردی که جهان را زیر پروبال ایمان خویش گرفت. و قسم بر بهمن جاودانِ خونین! «والفجر و لیالٍ عشر»!!
برچسبها:
Islamic-GHaleb |